قضاوت با خودتان
يكشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۰، ۰۸:۰۲ ب.ظ
بابائی جون صبا :امشب(۶/۱۱/۱۳۸۹) واقعا شب سختیه اخه ۳ سال پیش تو همچین شبی مریضیت رو تشخیص دادن وای که چه شبی بود بارون هم میومد تو بغلم بودی وقتی میخواستی ام ار ای بشی اروم نمیگرفتی و همش میگفتی میترسم دیدن چاره ات نمیکنند به من هم کاور مخصوص دادن و امدم پائین پات نشستم و پات رو گرفتم تو دستام تا تو اروم بشی . بابائی یادم نمیره وقتی برای بار اول میخواستی بری اتاق عمل چقدر گریه میکردی و التماس حتی به پر ستارا با زبون بچگی میگفتی من اتاقای بیمارستان رو تمیز میکنم ولی عملم نکنید برای همین هم تو ای سی یو اسمت رو گذاشته بودن کوزت مگه میشه من و کسائی که این صحنه ها رو دیدیم حرفات فراموشمون بشه .بابائی نمیدونی چه به من داره میگذره اخه عزیز دلم ۱۸ بار رفته اتاق عمل والان هم ۹۲۸ روزه بعد از ایست قلبی در آی سی یو که صداش رو نشنیدم ولی من هنوز زنده هستم چه بی وجدانم من منی که طا قت یه تب کو چکت رو نداشتم .بابائی نمی دونی وقتی از مدرسه ات زنگ زدن برم وسائلت رو تحویل بگیرم چی به سرم اومد وقتی مدیر مهد دفترت رو نشونم داد اخه ازت سوال کرده بودن کی رو بیشتر دوست داری گفته بودی بابا افشین اخ که چه سخت بود .یادته ظهر زنگ میزدی ببینی کی میام خونه .یادته با دستای کوچیکت برام چای میاوردی وتا برسی پیشم همه رو ریخته بودی اخ که همون هم خوشمزه بود .بابائی اخه کی بلند میشی تا با هم اهنگهای احسان خواجه امیری گوش کنیم اخه کی بلند میشی تا باز هم سرت رو بزاری رو سینه ام و خوابت ببره مگر خودت این شعر رو نمی خوندی دختر عشق باباشه بابا عاشق کاراشه خوب تو رو به همین عشق باباو دختری قسم بلند شو . اخ بابائی چه روز خوبی بود ۱۳/۶/۸۱ وقتی دنیا امدی چقدر از خوشحالی گریه کردم وقتی دادنت بغلم میلرزیدم و تا امدی بغلم به خدا قسم که چشات رو باز کردی و نگام کردی… اخه خدایا چرا؟؟؟؟چرا اینجوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا اخه؟؟؟ فقط خواستی ۶ سال خاطره داشته باشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فقط خواستی مهرش رو حسابی تو دلم کنی ؟؟؟آخه خدایا چرا؟؟؟ خوب یادمه ساعت ۶ صبح بود که به این دنیا پا گذاشتی برای همین اسمت رو گذاشتیم صبا…یادم نمیره بار اولی که بردمت سینما با صدای بلند و با همون حال بچگی گفتی وای چه تلویزیون بزرگی ….همه گفتند اگر جاهای بلند بری و خدا رو صدا کنی حتما صدات رو میشتوه خدایا خودت شاهدی که بارها این کار رو کردم پس چرا جوابم رو نمیدی؟؟ خدایا خودت شاهدی چقدر دارم به درگاهت ضجه میزنم پس چرا جوابم رو نمیدی ؟؟ مگر من چی میخوام لایق نیستم خوب تو بزرگی ببخش باز بهم فرصت جبران بده خودت بهتر میدونی صبا تمام زندگیمه صبا نفسمه خدایا تو که از قلب بندهات بهتر اگاهی خدایا الان ارزومه صدای صبا رو بشنوم همه جونم رو بگیر ولی صبا رو لا اقل به مامانش برگردون این بیچاره داره تلف میشه داره دق میکنه بخدا سخته وقتی هم سنهای صبا رو میبینیم ولی صبا یه گوشه ای خوابه .بخدا سخته . صبا بابائی بلند شو .بابائی منو ببخش آخه روز کودک با مامانت خیلی دلمون گرفته بود چون یادمه تو هر سال روز کودک از ما کادو میگرفتی دیگه طاقت نیاوردیم و خیلی از اسباب بازیهات رو بردیم دادیم بهزیستی برای بچه ها فقط گفتیم برات دعا کنند میدونم از این که به وسایلت دست زدیم ما رو میبخشی .الان بابائی ساعت ۳:۲۰ دقیقه شب هست وهمه خوابن ولی من و مامانت بالای سرت نشستیم و بیداریم آخه میگیم حتما صدامون به خدا میرسه و بعد از ۳ سال و۱ماه مریضی تو رو به ما بر میگردونه . بلند شو بابائی هنوز هم بعضی روزا بی اختیار میرم سوپری و برات خوردنی میخرم میام میزارم بالا سرت. عزیز دلم بلند شو مگر دوست نداشتی پیش داداش سهیل گیتار زدن یاد بگیری .خوب بابا جونی پاشو دلم داره از غصه میترکه ..بابائی هستی .ولی با دلتنگی هستی و فقط بغض تو گلومون گذاشتی .میدونم بابائی تو هم ناگزیر تن به سر نوشت دادی ولی من منتظر میمونم .خدایا خودت کمکمان باش .پناهمان باش .میدونم شاید امانت دار خوبی نبودیم ولی رعوفی و بخشنده از سر تقصیرمان بگذر اگر نا خواسته مرتکب قصوری شده ایم .خدایا جوابم رو بده صبا رو بهمون ببخش قابلمان بدان و امانتت رو بهمان برگردان .خدایا نذار بیشتر از این در غم صبا بسوزیم اون را بهمون بر گردون خدایا خدایا……………………………
صبا در مورخ ۰۶/۱۱/۱۳۸۶بنا به ابراز ناراحتی از سر درد نزد پزشک بردیم و پس از انجام آزمایشات مختلف تا ساعت ۳ بامداد مشخص گردید دارای تومور مخچه میباشد و بصورت اورژانسی باید تحت عمل جراحی قرار گیرد در ت ۹/۱۱/۱۳۸۶ اولین عمل برای کار گذاشتن شانت بر روی او انجام و در ت ۱۳/۱۱/۱۳۸۶ عمل برداشتن تومور از روی مخچه انجام شد پس از چند روز بدلیل درست کار نکردن شانت (بدلیل جا گذاری نا صحیح)۲ بار دیگر تحت عمل قرار گرفت ولی مشکل شانت به طور کامل بر طرف نگردید وپس از آن مراحل شیمی درمانی و رادیوتراپی شروع گردید و نتایج آزمایشات پس از این مراحل نشان میداد که رشد تومور متوقف گردیده و صبا رو به بهبودی است و مثل دیگر کودکان روند زندگی را ادامه داد ولی متاشفانه در خرداد سال ۱۳۸۷ صبا را به دلیل کار نکردن درست شانت به بیمارستان بردیم و برای ۹ بار دیگر تحت جراحی قرارگرفت و در این حین نیز دچار مننژیت شد و این موضوع از ما پنهان گردید و متاسفانه پس از ۱۳ بار عمل از ابتدای بیماری در مورخ ۲۰/۴/۱۳۸۷در آی سی یو(به دلایلی که برایمان مجهول مانده) دچار ایست قلبی شد(تورم وکبودی در اثر نرسیدن مدت زمان زیاد اکسیژن به صبا در آی سی یودر عکسی که چند ساعت بعد از احیا از صبا گرفته شده در سایت موجود میباشد)وپس از۵ بار احیا به کما رفت که بعد از آن نیز ۵بار دیگر جهت تراکستومی تحت عمل جراحی قرار گرفت .پس از ترخیص از بیمارستان (ضریب هوشی ۵ )و قطع امید پزشکان وی را به خانه آورده واز تاریخ۳۰/۴/۱۳۸۷ تا کنون مشغول پرستاری از او میباشیم واز طریق مراجع قانونی نیز مشغول پیگیری( دلایل ایست قلبی در آی سی یو و نرسیدن اکسیژن به مدت زمان زیاد به صبا ورسیدن آسیبهای شدید مغزی به صباو…)جهت روشن شدن حقایق هستیم (صبا ناکنون ۱۸ بار تحت عمل جراحی قرار گرفته) تماس با پدر صبا: ۰۹۱۷۸۸۷۹۱۹۹
آدرس وبلاگ : http://blog.sabayepedar.net/
۹۰/۰۶/۰۶